دیده خونبار زدردیسست که در جان داریم که همان نیز از این دیده گریان داریم
این همه گریه و زاری نیامد توفیق ازهمین شکوه ی بسیار به یزدان داریم
خسرو و بیژن و فرهاد همی تا مجنون غم اینها همه یک جا، سر چشمان داریم
بیستون کندن فرهاد به امید وصال کم زدردیست که ما از غم هجران داریم
چون که شد بخت مرا تیره و آن اشک یقین تا سری هست همان هم به گریبان داریم
خوش، جوانی که گذر کرد همان سال نخست پس از آن دیده به راه و سوی جانان داریم
رأس آن کاخ خیالی که رسد تا گردون نه اساسیست، نه بنیان که به پنهان داریم
وصف درد از غم هجران نتوان کرد بسی که از آن آرزوی مرگ، فراوان داریم
همچو مجنون عدم از رخ لیلی رویی تا ابد رو سوی این خاک بیابان داریم
از غم یار نشد مرگ مرا حاصل حیف گر چه این نیست تن زنده که الان داریم
ما ندیدیم رخ ماه روی خود به جهان از سر عشق ولیکن به تو ایمان داریم